مطالب منتشر شده در وبلاگ
یه دوست جدید پیدا کردم که هم حس میکنم دوست دارم به مامان یا بابا دربارش بگم هم حس میکنم نباید بگم یا دلیلی نداره..هرچند دوباره به خودم میگم درهرصورت همیشه گفتنش بهتره. باز حس میکنم این کارم بچگانهس
عصبانیتم سر این کلاس فلسفه که میرم خیلی زیاده .. چرا ؟
نمیدونم حس میکنم استاد به جاهایی داره سرهم بندی میکنه. آخه چطوری ایموشن رو با شهود یکی میگیری مرد حسابی ؟ بعد من انقد سوال دارم و انقد زمان نیست که حتی اینو یادم رفت بگم
😠😠💔💔💔💔
من برای کنکور از سهمیه جانبازی بابام استفاده نکردم.
هم کارشناسی و هم ارشد سهمیه منطقه و آزاد رو انتخاب کردم چون بابا دوست نداشت.
تو این سالا هم یادم نمیاد ما از امکانات یا خدمات خاصی از سهمیه جانبازی استفاده کرده باشیم. یعنی درواقع ما هیچوقت حتی پامون رو توی بنیاد نداشتیم.
تنها چیزی که از این سهمیه داریم استفاده میکنیم، بیمه درمانیه که خب بواسطه کار بابا این بیمه بهمون تعلق گرفت.
امروز که توی دندونپزشکی پذیرش بعد چند ساعت قطعی برق بهم گفت شما برو چون پرداختی نداری و شب سیستم وصل بشه برات فیشتو میزنم، از یه نفر یه برخوردی دیدم که دلم میخواست همونجا همه چیز قطع شه و مثلا یهو از خوابی چیزی بیدار شم و ببینم همش الکی بوده...
نیومدم اینجا بنویسم که ترحم بخرم یا ...
فقط نمیفهمم این همه خشم از کجا میاد و نمیفهمم تو نگاه این آدما اونیکه در معرض این خشونت قرار میگیره واقعا لایق همهش هست؟
همین...
هی اون کلیپ هنر برای هنر علامه جعفری رو گوش میدم و هی نمیفهمم ...بابا صوت کامل شو بذارید آدم بفهمه دیگه :/
ساعت هشت که روز کاری امروز تموم بشه، میرقصم :|
چون خیلی خسته ام ...خیلی ...
نمیدونم این وضعیت میتونه طبیعی باشه یا نه ، اما زیادی رقیق شدم... با کوچیک ترین چیزا گریم میگیره
و راستش بدمم نمیاد ....
شروین واقعا صداش خوبه
و انصافا یسری از محتواهاش.
بیمهی عمرش رو واقعا دوست دارم :(
البته بعد از چاوشی عزیزم....
ناامیدی هام بیشتر شده و امیدهام کمتر ...
با این حال فکر میکنم نقاط امیدواریم از گذشته خیلی خیلی محکم تره.
این احتمالا خاصیت بالا رفتن سنه...
خب حالا قبل اینکه تحریمها برگرده مگه چی بود که الان بدتر بشه؟
از اولم من حس نمیکردم تحریمی لغو شده باشه :/
چه جوری دلتون خوش بود واقعا ؟
من دیروز : دیگه خرم اگه از نرخ کمتر بگیرم، کسی شرایط مالیش خوب نبود ارجاع میدم به همکارام
من امروز: این دونفرم معرفی بهزیستیه اضافه کنم به لیست حالا تا ماهای بعد...
بچه ها من فهمیدم واقعا از یه حدی بیشتر پولدار شدن اصلا تو ذات امثال من نیست :))) بصورت پیش فرض یاد گرفتم که زمان تلف شده نداشته باشم چون حق الناسع، بیشتر کار کنم، زیاد پول نگیرم و اون وسط مسطا کار خیریهای طورم انجام بدم و بگم ثوابش برسه به روح مامانبزرگ مثلا :))
برای همینم بهتره خودمو سرزنش نکنم.
خب بدنم دوباره رسیده به اون مرحله که داره همراهی نمیکنه و جیغ میکشه میگه من نمیخوام کار کنم.
بنابراین چندروز استراحت کنیم....
توصیه بابام: دمنوش آویشن بخور بابا
توصیه مامانم: هی بهش دست نزن
:////
واقعا باید برم دکتر.
شایدم سرماخورده
با عفونت فرق داره ؟
نمیدونم... یه چیزیش هست و هی داره کوچیک تر میشه
حس کردم این نوجوونه که امروز اومدم پیشم ازم خوشش نیومد
چرا ؟ نمیدونم... چون هیچ مخالفتی نمیکرد و وقتی نوجوونا مخالفت نمیکنند حس خوبی ندارم.
و راستش برام مهم بود که باهام ارتباط بگیره...اینم نمیدونم چرا....
شاید بخاطر شرایطش.
فعلا کاری نمیشه کرد تا جلسه ی آینده ای که ببینمش...امیدوارم بیاد.
میزان روشن فکر بودنِ مامانم واقعا دارکه:)))))
اونقدر که نگاهش به همه چیز مثبته.
اره خلاصه و هیچوقت هم نفهمیدم چطوری وسط خیابون یهو از یکی خوشتون میاد و میفهمید این آدم خوبیه و همونیه که من میخوام